
براستی چرا بسیاری از انسانها از عشق ورزیدن عاجزند؟
هر کودکی که به دنیا میآید، بیشترین عشق ممکن و گاه حتی عشقی فراتر از ظرفیت انسانی را در وجود خود نهفته دارد. وجود او لبریز از عشق است. گویی از جنس عشق ساخته شده است.
عشق، گلی است بسیار ظریف و شکننده که باید محافظت، تقویت و آبیاری شود. فقط در این صورت است که میتوان آن را قوی و محکم کرد. عشق نهفته در وجود کودک نیز _ مانند خود او _ بسیار شکننده است. فکر میکنید اگر کودکی را به حال خودش رها کنند، زنده خواهد ماند؟ انسان موجودی بسیار ناتوان و بیدفاع است. اگر کودکی را به حال خودش رها کنند، شانس زنده ماندن او تقریباً به صفر میرسد. او میمیرد و این دقیقاً همان اتفاقی است که برای عشق میافتد. عشق هم اگر تنها بماند، میمیرد و این اتفاقی است که افتاده، عشق را تنها گذاشتهاند.
خطر طرد شدن از طرف والدین همیشه در ذهن کودکان وجود دارد. بعضی والدین همیشه فرزندشان را تهدید به طرد کردن و رانده شدن میکنند: «اگر حرفشنو نباشی، اگر درست رفتار نکنی، میاندازیمت بیرون!» خب، طبیعی است که کودک میترسد. طرد شدن؟ آن هم در این دنیای وحشی؟ اینجاست که کودک شروع به سازش و کنار آمدن میکند. و بتدریج تبدیل به آدمی کلک و حقهباز میشود. که برای رسیدن به هدفهایش تقلب میکند.
او نمیخواهد بخندد ولی وقتی مادر را میبیند و دلش شیر میخواهد، میخندد. اینجا دیگر وارد دنیای سیاست میشویم _ الفبای سیاست از همین جا شروع میشود. رفته رفته احساس انزجار در دل کودک ریشه میدواند زیرا محبت و احترامی دریافت نمیکند. در دل احساس یأس و نومیدی میکند زیرا به او، آن طور که هست، عشق نمیورزند. فقط در صورت انجام کارهای خاصی که پدر و مادر به آن اعتقاد دارند لطف و محبت شامل حالش خواهد شد. پس نتیجه میگیریم که عشق، شرط و شروط دارد. کودک به همان صورت که هست، شایستهی عشق نیست. ابتدا باید شایستگی خود را ثابت کند و آنگاه از عشق پدر و مادر بهرهمند شود.
بنابراین برای اینکه شایستگی خود را ثابت کند شروع به رفتارهای تصنعی و دروغین کرده، ارزشهای ذاتی و درونی خود را از دست میدهد. عزت نفس او بتدریج از بین میرود و احساس بیلیاقتی و ناشایستگی میکند. شاید حتی گاهی اوقات این فکر به سرش بزند که: «آیا اینها والدین واقعی من هستند؟ نکند من را از سر راه آورده باشند؟ احتمالاً دارند نقش بازی میکنند، زیرا به نظر من عشق و علاقهی حقیقیای در کار نیست.»
هزاران بار صورت کریه خشم را در چشمها و چهرهی والدین میبیند، آن هم برای اتفاقهای ناچیز. در نظر او، بروز چنین خشمی کاملاً بیمورد و نامتناسب است. نمیتواند باور کند و چنین رفتارهایی را غیرمنصفانه میپندارد. ولی در نهایت باید تسلیم شود، باید سر خم کند و جبر و ضرورت موجود را بپذیرد. این چنین است که بتدریج گنجایش او برای عشق ورزیدن از بین میرود.
عشق فقط با عشق رشد میکند. عشق محتاج بستری عاشقانه است _ این را باید به عنوان مهمترین و بنیادیترین اصل به خاطر داشت. عشق، تنها در بستری عاشقانه قادر به رشد و فزونی است. عشق تحت تأثیر امواج و بازتابهای عاشقانه در محیط، پرورش مییابد. اگر پدر و مادر هر دو عشق بورزند، آن هم نه فقط به کودک، بلکه به یکدیگر نیز، اگر عشق در فضای خانه جاری باشد، آنگاه کودک هم چون موجودی از خمیرهی عشق رفتار میکند و هیچگاه این سوال که: « عشق چیست؟» برایش پیش نمیآید. او معنی عشق را از همان اول درمییابد، زیرا عشق تبدیل به شالوده و خمیرهی وجود وی میشود.
من نمیتوانم عشق را تعریف کنم؛ برای عشق تعریفی وجود ندارد. عشق همچون تولد، مرگ، خدا و مراقبه، یکی از آن چیزهای توصیفناپذیر است. آن را نمیشود تعریف کرد _ حداقل من که نمیتوانم.
مردم فکر میکنند فقط زمانی میتوانند عشق بورزند که شخص دلخواه خویش، یعنی کسی که از نظر آنها سزاوار عشقشان باشد را یافته باشند _ چنین طرز فکری چرند است! _ مطمئن باشید که هرگز چنین شخصی را پیدا نخواهید کرد. مردم میگویند فقط زمانی حاضرند عشق بورزند که مرد یا زن ایدهآل و کاملی را بیابند _ این هم مزخرف است. هرگز چنین مرد یا زنی را پیدا نخواهی کرد، زیرا مرد یا زن کامل اصلاً وجود ندارد. اگر هم وجود داشته باشد، مطمئن باش که برای عشق تو اهمیتی قائل نخواهد شد و زحمت درگیرشدن با آن را به خود نخواهد داد!
داستان مردی را شنیدهام که تمام زندگیاش را مجرد ماند، برای اینکه در جستوجوی زنی در منتهای کمال بود. وقتی که هفتاد سالش شد، یک نفر از او پرسید: «تو تمام این سرزمین را در جستوجوی زن کامل زیر پا گذاشتی؛ آیا واقعاً نتوانستی چنین زنی پیدا کنی؟ حتی یک نفر را؟»
پیرمرد بسیار غمگین شد. گفت: «چرا. یک بار به چنین زنی برخورد کردم، یک زن کامل به تمام معنا.»
آن شخص پرسید: «خب، پس چه شد؟ چرا با او ازدواج نکردی؟»
چهرهی پیرمرد از قبل هم غمگینتر شد. گفت: «والله چه بگویم؟ او هم در جستوجوی مرد کامل بود.»
برای جاری شدن و رشد کردن در بستر عشق، نیازی به کمال مطلوب نیست. عشق هیچ ربطی به این مقوله ندارد. انسان عاشق صرفاً عشق میورزد، همانطور که یک انسان زنده نفس میکشد، مینوشد، میخورد و میخوابد.
انسان زنده به معنای واقعی، انسانی است که از صمیم قلب عشق میورزد. تو هیچ وقت نمیتوانی بگویی: «فقط در صورتی حاضرم نفس بکشم که هوا تمیز و عاری از هرگونه آلودگی باشد». همهی ما در شهر آلودهی تهران و یا هر جای دیگری که هوایی کثیف و مسموم دارد، به نفس کشیدن ادامه میدهیم و نمیتوانیم به این دلیل که هوا آن طور که دلمان میخواهد نیست، از این کار اجتناب کنیم. زمانی که واقعاً گرسنه باشی، هر چه گیرت بیاید میخوری. اگر از تشنگی در حال مرگ باشی، تقاضای کوکاکولا نمیکنی بلکه هر آشامیدنی که دستت بیاید مینوشی _ حتی آب کثیف.
انسان زنده به معنای واقعی نیز صرفاً عشق میورزد. عشق ورزیدن جزئی از اعمال حیاتی اوست.
بنابراین هیچ گاه در پی کمال مطلوب نباش. در غیر این صورت، عشق در زندگی تو جریان پیدا نخواهد کرد و در نتیجه تو تبدیل به موجودی سرد و عاری از احساس خواهی شد. آدمهایی که تنها به دنبال کمال مطلوب هستند. به طور طبیعی بیاحساس و روانرنجور میشوند. این افراد حتی اگر عاشق یا معشوقی هم بیابند، توقع دارند که طرف مقابل، از هر لحاظ کامل باشد و چنین توقعی به نابودی عشق میانجامد.
به محض اینکه مردی عاشق یک زن یا زنی عاشق یک مرد میشود، انتظارات شروع میشوند. زن انتظار دارد که حالا چون مرد عاشق او شده، پس بایستی انسانی صد در صد کامل باشد. انگار که مرد بیچاره مرتکب گناه شده است! مرد هم برای اینکه خواستهی زن را اجابت کند، ناگهان حد و حدود خویش را رها کرده همه چیز را نادیده میگیرد. او دیگر نمیتواند انسان باشد؛ یا باید تبدیل به یک سوپرمن شود و یا اینکه راه تظاهر و تقلب را در پیش گیرد. طبیعتاً از آنجایی که سوپرمن شدن کاری است بس دشوار، بنابراین همه راه دوم را انتخاب میکنند. آنها شروع به تظاهر و نقش بازی کردن میکنند و به نام عشق، به یکدیگر کلک بازی میزنند.
بنابراین هیچگاه توقع کامل بودن از کسی نداشته باشید. شما اصولاً حق ندارید هیچ توقع و انتظاری از کسی داشته باشید. اگر کسی تو را دوست دارد، از او سپاسگزار باش، ولی چیزی از وی طلب نکن _ زیرا او هیچ اجبار و الزامی برای دوست داشتن تو ندارد. عشق ورزیدن هم چیزی شبیه معجزه است؛ مشاهدهی این معجزه کافی است تا تو را دچار شور و هیجان کند.
ولی بیشتر مردم تحت تأثیر این معجزه قرار نمیگیرند. آنها عشق را در برابر چیزهای کوچک و ناقابل قربانی میکنند. آنها در حقیقت، علاقهای به عشق و شور و شوق آن ندارند بلکه بیشتر در پی ارضا کردن غرور و خودخواهی خویش هستند. در صورتی که شادمانی و طرب عشق، از همه چیز مهمتر و ارزشمندتر است.
عشق ورزیدن هم مثل نفس کشیدن، عملی حیاتی است. وقتی به کسی عشق میورزی، نباید از او توقع داشته باشی و چیزی مطالبه کنی؛ چرا که با این کار همهی درها را به روی خویش میبندی. انتظاری نداشته باش. اگر چیزی گیرت آمد، قدرشناس و شکرگزار باش و اگر هم نیامد، بدان که حتماً نیاز و اقتضایی برای آن وجود نداشته است.
مردم را نگاه کن، ببین که چهطور همه چیز را حق بدیهی خود میپندارند و قدرنشناس هستند. بعضیها وقتی همسرشان غذا را آماده میکند، حتی زحمت تشکر کردن هم به خود نمیدهند. من نمیگویم که تشکر را باید حتماً در قالب کلمات ادا کنی، ولی سپاس میتواند دست کم در چشمهای تو مشهود باشد. اما خیلیها زحمتی را که همسرشان برای آنها میکشد، حق بدیهی خود میپندارند. چه کسی چنین چیزی به شما گفته؟
وقتی شوهر دنبال کار میرود و برای امرار معاش خانواده پول درمیآورد، زن بندرت از او تشکر و قدرشناسی میکند، زیرا این طور میپندارد که این وظیفهای است که مرد باید انجام دهد. در چنین محیطی عشق چگونه میتواند رشد کند؟ عشق نیازمند محیطی عاشقانه است، محیطی که در آن قدرشناسی و سپاسگزاری و خشنودی حکمفرماست. عشق نیازمند فضایی عاری از توقع و انتظار است.
و اما آخرین نکته؛ بهتر است به جای اینکه فقط به فکر گرفتن باشید، به بهرهمند کردن دیگران از آنچه برایتان واقعاً ارزشمند و خوشایند است، بپردازید. اگر بدهید، میگیرید؛ راه دیگری وجود ندارد. بیشتر مردم در پی این هستند که چگونه بقاپند و به چنگ بیاورند. همه میخواهند بگیرند و به نظر میرسد که کسی از دادن و بخشیدن لذت نمیبرد. مردم با اکراه میبخشند؛ اگر هم ببخشند، برای این است که در ازایش چیزی بگیرند. انگار که دارند معامله میکنند. آنها همیشه حواسشان جمع است تا بیش از آنچه که میدهند، به دست بیاورند و این چیزی نیست جز کاسبی و معامله !
ولی عشق، معامله نیست. بنابراین با عشق کاسبکارانه برخورد نکنید. در غیر این صورت، زندگی را همراه با عشق و دیگر زیباییهای آن از کف میدهید. هیچ کدام از زیباییهای واقعی دنیا با داد و ستد به دست نمیآید. معامله و کاسبی با عشق، یکی از زشتترین چیزها در دنیاست. ولی جهان هستی، هیچ چیز دربارهی معامله و داد و ستد نمیداند. شکوفه دادن درختها، درخشیدن ستارهها، اینها هیچ کدام ربطی به کاسبی ندارند؛ نه لازم است پولی برای آنها بدهی و نه کسی از تو چیزی طلب میکند. پرندهای که پشت در خانهی تو مینشیند و نغمهای خوش سر میدهد، از تو تقاضای دریافت تقدیرنامه یا چیز دیگری نمیکند. پرنده نغمهاش را میخواند سپس با رضایت و شادمانی و بدون آنکه نشانی از خود بر جای بگذارد، پر میکشد و میرود. عشق نیز اینگونه رشد میکند؛ ببخش، و در انتظار پاداشی برای بخشیدن عشق نباش.
عشق میآید، عشق هزاران برابر میآید، ولی باید خودش بیاید. نباید آن را مطالبه کنی، زیرا در این صورت هرگز نمیآید. اگر عشق را به زور بطلبی، در حقیقت آن را از بین میبری. بنابراین فقط ببخش. در آغاز این کار سخت به نظر خواهد رسید. زیرا در طول زندگی به تو آموختهاند که بگیری، نه اینکه ببخشی. در ابتدای کار، بایستی با خودخواهی درونی خویش بجنگی. عضلاتت سخت شدهاند، سرما بر قلبت سایه افکنده است، بیروح و بیاحساس شدهای. ولی هر قدم که در این نبرد به پیش بگذاری، راه برایت هموارتر میشود و بتدریج یخها ذوب شده، رودخانهی عشق در تو جریان مییابد.
انسان بالغ در تنهایی خویش شاد است _ تنهایی او چون ترانهای خوش است، تنهایی او یک جشن است. انسان بالغ کسی است که میتواند با خودش شاد و خوشبخت باشد. تنهایی او به معنای غریبی و بیکسی نیست. تنهایی او مراقبه و خلوت کردن با خود است.
پس در وهلهی اول، یاد بگیرید که شخصیتی مستقل و منحصربه فرد داشته باشید. در وهلهی دوم، هیچ گاه در پی کمال مطلوب نباشید و از هیچ کس و هیچچیز توقعی نداشته باشید. به مردم عادی عشق بورزید. مردم عادی هیچ چیز از دیگران کم ندارند. در حقیقت همهی این مردم به ظاهر عادی، استثنایی هستند، زیرا هر انسان به نوبهی خویش منحصربه فرد و بیبدیل و شایستهی احترام است.
ببخشید، بدون شرط و شروط ببخشید. آنگاه است که عشق را درک خواهید کرد.
من نمیتوانم عشق را تعریف کنم، ولی میتوانم راهی را که عشق در آن پرورش مییابد به شما نشان دهم؛ به شما نشان میدهم که چهگونه یک بوتهی گل رز را بکارید، چهطور آن را آبیاری کنید، چهطور به آن کود بدهید و چهگونه از آن محافظت کنید. آنگاه روزی خواهد رسید که گل رز، ناگهان و بیخبر، شکوفا و متجلی میشود و خانهی شما را آکنده از عطر میکند. عشق نیز به همین ترتیب شکوفا میشود. مثل یک گل رز!
http://groups.yahoo.com/group/RahsepareNoor_Reiki
simin jafari
reiki_light3000@yahoo.com